بدو بدو آمده و میگه: "مامان این کتابه یک چیستان باحال داره.اصلا نمیتونی جواب بدی! اون چیه که فقط پایین میره، هیچوقت بالا نمیاد." از بین صد تا حدسی که میزنم هیچکدوم درست نیست. چشمهاش برق میزنه: "دیدی گفتم نمیتونی جواب بدی! جوابش عمره! عمر!"
دخترک میخندد اما من ماتم برده. راست میگه. فقط عمره که ثانیه به ثانیه داره کم میشه. هیچ ثانیهی رفتهای برنمیگرده. مثل یخ، زیر آفتاب ظهر تابستان!
همۀ سرمایهها روزی آخر تمام میشوند. مگر اینکه به یک چیز ماندنیتر تبدیلشان کنیم. وگرنه چشم باز میکنیم و میبینیم عمرمان در این دنیا سر آمده و برای منزل جدیدی که به آن وارد شدهایم، دستمان خالیست. چون به سرمایهای تبدیل نکردهایم.
اگر بالاترین سرمایههای زندگیهای ما فرزندانمان باشند، چطور میشود ماندنیشان کرد؟ بین آرزوهایی که برای آیندهشان داریم، بین برنامههایی که برای امروزشان می ریزیم "ماندنی شدن" و "جاودانه شدن" کجاست؟ آنها را فقط برای خوشبختی، شادی، سلامتی و مفید بودن در همین دنیا بار میآوریم؟ یا حواسمان هست که فرزندانمان "ابد" در پیش دارند. برای تبدیل سرمایههای تمام شدنیشان برای زندگی ابدی که در پیش دارند، برنامهای داریم؟